دستمال و اشک...


♥ ☂ בُפֿـتَرے بآ בُنـیـآےِِ ِפֿوבَش ♥ ☂

خـــ×ـدایا! به امیــ×ـد خودت! نــــ×ـــه بنده هــ×ـای بـــیــ×ـــخــودت...!!

دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره ات طلاست یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقتم! با من ازدواج میکنی؟!

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟!!!!!!

تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی!!!

توی ازدواج ما تو مچاله می شوی، چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی، پس بو و بی خیال باش، عاشقی کجاست؟! تو فقط دستمال باش!!!

دستمال کاغذی دلش شکست، گوشه ای کنار جعبه اش نشست، گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد.

در تن نازکش درید خون درد، آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله، ولی شبیه دیگران نشد، چرک و زشت مثل این و آن نشد، رفت اگر چه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال، او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت، چون ک در میان دو قلب خود دانه های اشک کاشت ...

 



نظرات شما عزیزان:

mahdi
ساعت16:15---16 بهمن 1392
درود.
وب با حالی داری دمت گرم راسی یه سری هم ب وب من بزن خالی از لطف نیس!!
راسی اگه با تبادل لینکم موافقی یه خبر بده در خدمتم!!
قربانت


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





♀פֿوבَم♀ |13:28 |چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,

دریافتـــ کد های موس برآی وِبلآگ



کـ ـُ ـد هـ ـ ـآیِ قـ ـ ـآلِـ ـِ ـب